جدول جو
جدول جو

معنی نادره کار - جستجوی لغت در جدول جو

نادره کار
(دِ رَ / رِ)
کسی که کار بی مانند یا بسیار عجیب کند. (فرهنگ نظام). کننده کارهای خارق عادت و صانع قابل. (ناظم الاطباء). آنکه از وی کار نادر و غریب به وقوع آید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نادره کار
شگفتی آفرین کسی که کارهای عجیب یابی مانند انجام دهد
تصویری از نادره کار
تصویر نادره کار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکرده کار
تصویر ناکرده کار
آنکه کاردان و کارآزموده نباشد، ناشی، بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقره کار
تصویر نقره کار
کسی که پیشه اش ساختن اشیا و ظروف از نقره است، نقره ساز، آنکه اشیا و ظروف را آب نقره می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رِ / رَ)
عبدالله بن محمد بن احمد حسینی نیشابوری، ملقب به جمال الدین و مشهور به نقره کار، از ادیبان و فاضلان قرن هشتم هجری قمری است و به سال 776 هجری قمری درگذشته است، او راست: شرح تسهیل، شرح شافیۀ ابن حاجب، شرح منارالانوار نسفی، العباب فی شرح اللباب در نحو. (از ریحانه الادب ج 4 ص 228). رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات ص 775 و الدررالکامنه ج 2 ص 286 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ / دِ)
ناآزموده. ناشی. نامجرب. بی تجربه. (یادداشت مؤلف). مقابل کرده کار.
- امثال:
نکرده کار را مبر به کار
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ)
آنکه از نقره ظروف و آلات و زیورها سازد. که ظروف را آب نقره دهد. نقره ساز
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش. مأبون. تاز:
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی.
، یک نوع از زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
محبوب شوخ و شنگ. دربرهان بهمین معنی آمده، بر وزن لاله زار بی شاهدی و صاحب فرهنگ رشیدی شاهد ذیل را آورده است:
چو شاپور آمد اندر چارۀ کار
دلم را پاره کرد آن پارۀکار.
نظامی.
و پیداست که پارۀ کار را باید به اضافه خواند نه بر وزن لاله زار
لغت نامه دهخدا
قریۀ ادره کان، قریه ای بمسافت کمی در شمال مرو است
لغت نامه دهخدا
(کَدَ / دِ)
آنکه بر حقیقت کار هیچ اطلاعی نداشته باشد. (آنندراج). آنکه کاردان و کارآزموده و تجربه کار نباشد. (ناظم الاطباء). ناآزموده. نامجرب. کارناکرده. نکرده کار. ناشی. ناوارد به کار:
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.
ملاطغرا (از آنندراج).
- امثال:
ناکرده کار رامبر به کار
لغت نامه دهخدا
(دی دَ /دِ)
نامجرب. که ورزیده و کاردیده نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
زیرک. هوشیار. عاقل. بافراست. عالم. فاضل. آگاه. واقف بر کارهای عجیب و بر چیزهای پنهانی و غیبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاره کار
تصویر پاره کار
محبوب شوخ و شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد بیریش امر، نوعی زرگری ساده و بی پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار آزموده و مجرب نیست بی تجربه ناشی: چسان کار بگشاید از روزگار بنا کرده کاری فتا دست کار
فرهنگ لغت هوشیار
نقره سازی. عمل و شغل نقره ساز. کسی که اشیا وظروف نقره سازد نقره ساز، کسی که اشیا و ظروف را آب نقره دهد مفضض
فرهنگ لغت هوشیار
ناپرهیزکار ناپارسا: زدستان زن هردوناترس کار روان باخردنیستش سازگار. (گرشا) مقابل ترس کار
فرهنگ لغت هوشیار
یگانه لان خاستگاه یگانگان محل پیدایش نوادر: چه جای مکان است و چه سودای زمانست ای هر دو شده از دم تو نادره لانی. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
بی تجربه نامجرب: تو برنایی و نوز نادیده کار چو خواهی که یابی بر از روزگار... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن کارهای عجیب یابی مانند. نادره گفتار. آنکه گفتارش پسندیده و مشحون از لطیفه هاونکته هاست: آنکه درطرز غزل نکته بحافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده کار
تصویر ساده کار
بی ریش، امرد
فرهنگ فارسی معین
بی تجربه، تازه کار، مبتدی، نامجرب، نوپیشه، نوکار
متضاد: مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد